دل نوشته یک فارغ التحصیل دانشگاه

بسیج لشکر مخلص خداست

دل نوشته یک فارغ التحصیل دانشگاه

چقدر خوش حال بودم علی رغم تمام کمبودها و بی بضاعتی های اقتصادی خانواده ام دانشگاه قبول شدم همه میگفتند رشته من رشته خوبی است و آینده اس تضمین شده است خبر نداشتم 4 سال عمر پر ارزش و برگشت ناپزیر را در کنار پس انداز پدرم جدا از دوری از پدر و مادرم در طبق اخلاص گذاشته ام و رو به روی آینده ای مبهم و دور از دسترس زندگی کردم و ساختم و رسیدم به نقطه ای که به نظرم چندین فرسخ از شروع تصمصم عقب تر است.

به کجا بروم و به که رو بزنم که گوشه ای از بار زندگی من که مجهول و سردرگم است را با دستگیری و یاری کردن بر زمین بگذاشتم باری سنگین و طاقت فرسا

نگاه های پدر و مادرم را بگو که سوسوی چشمان پر از امیدشان هنوز هم به این امیدوار است که دخترم کارت درست نشد؟!چه خبر فلان جا رفتی با فلانی مشورت کردی معرفی نامه گرفتی و هزار تا از این چیزا

خدایا کمکم کن فقط میخواهم هزینه بر باد رفته را لااقل برگردانم یعنی میشود ما هم دست در جیب خودمان لقمه نانی به سر سفره ی پدرمان بیاوریم و بگوییم رشته ای را که خواندیم و عمری را که گذراندیم قطره ای از اقیانوس خوشبختی دیگران را نصیب ما هم می کند.

بعید میدانم اما امیدوارم...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده : مریم